ساغر هستی
86/12/22 :: 1:40 عصر
تکیه ام یه گل سرخ
و این منم تنها به سوی تو آمده
پروردگارا ! و این منم از راه مانده ای تنها و ناتوان ایستاده بر درگاه تو شکسته و شرمگین این منم با دستانی پر تمنا و گشوده به سوی تو .......
پروردگارا ! این منم پیکری در هم شکسته و قامتی فرو ریخته این منم با پاهایی لرزان و چون کودکی ناتوان .این منم که مثل شمعی در باد اشک گونه هایم را و تمام وجودم را فرا گرفته است .
خدایا ! این منم آوازه خوان حزین کوچه های توبه . منم کسی که در زمزمه ها و رویاهایش رد مهربانی تو جاری است ..
مهربانا ! صبورا ! نیکی کردن در حق بد کاران شیوه ی توست و دلسوزی کردن برای آنانکه از حد و مرز تو گذشته اند سنت دیرینه ی تو !
ای بهترین دوست من ! منم من ! همان کودک گریز پای دیروز که میخواهد امروز آهوی رام شده ی دشت های سرسبز تو باشد . پروردگارا میخواهم خاموش و بی صدا در وسعت مهربانی تو بنگرم و فارغ از تمام دنیا و عالم با تو نجوا کنم . مهربانا ! مناجاتم را بشنو و دعایم را اجابت کن و امروزم را با ناامیدی به پایان نبر .................... .
الهی من بدم ..................اما تو خوبی ............گمان دارم که ستار العیوبی ..........
****************
شب ها وقتی به رختخواب گرم و نرمت میری به کسانی بیندیش که محتاج محبت و کمک های تو هستند .
*****************
86/12/8 :: 6:18 عصر
اگه نامه ام با نام تو دلگرم می شد اگه دفترم با اشاره تو باز می شد؛اگه دستایم با نفس تو گرم میشد اگه دلم با لبخند تو نرم میشد ؛اگه پشت درهای بسته نبودم اگه از روزگار خسته نبودم ؛ باز میتوانستم همسایه یاس باشم یا همبازی پروانه ای با احساس باشم .
اگه دیوارهای سرد روبه رویم قد نمی کشیدند ،اگه باد های ولگرد سیبهایم را از شاخه نمی چیدند ،اگه آرزوهای ریزو درشتم پرپر نمیشد ،اگه گوش فلک کر نمیشد ، اگه همه رودخانه ها آرام بودند اگه زمین و زمان رام بودند ، اگه لباس فطرتم آلوده نیرنگ نمیشد و اگه دل دریایی ام سنگ نمیشد باز میتوانستم با ستاره ها تا صبح بیدار باشم یا عاشقانه در حسرت دیدار تو باشم . اگه افتادن برگ را باور میکردم اگه آمدن مرگ را باور میکردم؛ اگه از عشق غا فل نمیشدم اگه این همه عاقل نمیشدم؛ اگه تپش قلب تو را فراموش نمیکردم اگه فانوس های خاطره را خاموش نمیکردم، اگه با اتفاقی که افتاد نمی رفتم ؛ باز.... باز میتوانستم با تو آغاز شوم یا درون غنچه بمانم و راز شوم .
اگه کوچه های زندگی بن بست نبود اگه دل ساده ام بت پرست نبود؛ اگه پیوسته سبزه ها و درختان را دعا میکردم اگه نیمه شبا ، تو را صدا میکردم؛ اگه از همه جا بی خبر نمیشدم ، باز میتوانستم نام تو را بر زبان آورم و با یاد با تو بودن بسوزم ..........اگه..............
86/12/2 :: 5:27 عصر
با تو آسان می شود از تلخی هجران گذشت
با تو زیبا می شود از بند و از زندان گذشت
باغ سبز خاطرم را جلوه دادی نازنین
با توحتی می شود از سردی دوران گذشت
با تو محو شکفتن می شوم چون غنچه ای
با نگاهت می شود حتی ز هیچستان گذشت
با تو معنی دارد این بود و نبود و میتوان
با بهاری چون تو میشه از پاییز و طوفان گذشت
تو قشنگی ، مثل یاسی نازنین من بیا
چون که تنها با تو باید از غم هجران گذشت
86/11/26 :: 2:35 عصر
سلام می خوام درمورد خودم این جا بنویسم :
من ساغر هستم 15 ساله از تهران منطقه 5 جنت آباد ....
دانش آموز سال دوم تجربی در مدرسه ی امام جعفر صادق (ع).........
یه دختر بعضی اوقات (اوایل صبح ) خوابالو که همیشه سر زنگ های اول تو مدرسه خوابه ، اونم میز اول . همه میگن عجب جراتی داری میز اولی و جلوی معلم می خوابی ....
خوب حالا موقعی که خواب نیستم چیکارمیکنم ؟
معلومه حتما دارم حرف میزنم اونم با کی !یکی از وبلاگنویسان به نام پرواز که بغل دستی محترم منه ...و خیلی دوستش دارم و جزء دوستای صمیمی منه .
پرواز یه دختر مهربون ، خوش اخلاق و آروم (برعکس من که شلوغ و زلزله ام)
ما یه کلاس 36 نفره ایم که بنده نماینده ی کلاسم ، اما جالب اینه که اگه تو کلاس شلوغ کاری شه باعث اون نماینده هستم .پرواز این قدر خوبه که همیشه یه گوش برای وراجی های من سرزنگ،وسط زنگ،آخرزنگ و سردرس داره . تو درسام ضعیفه ورزشه (18)....... دبیر ریاضیمون (که خیلی دوستش دارم ) میگه اگه پرواز پیش گوش پزشک بره حتما گوشش یه ایرادی پیدا کرده (ازبس که حرف میزنم ) .
86/11/21 :: 7:52 عصر
پیرزنی در خواب به خدا گفت : خدایا من خیلی تنها هستم آیا فردا به خانه ی من می آیی ؟ ندایی به او گفت : فردا خدا به دیدنت می آید .
پیرزن از خواب بیدار شد ، خانه را جارو کرد و چند تا نان خرید ، سپس خوشمزه ترین غذاها را که بلد بود پخت ، بعد نشست و منتظر خدا ماند ...
چند دقیقه بعد صدای زنگ درآمد.پیرزن با عجله در را باز کرد پشت در پیرمرد فقیری بود از او خواست تا غذایی به او بدهد. پیرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست ..
نیم ساعت بعد زنگ خانه به صدا درآمد این بار کودکی بود که از سرما می لرزید و از پیرزن خواست تا از سرما امانش دهد ، اما پیرزن در را بست و غرغرکنان به داخل خانه برگشت . غروب شد . زنگ خانه دوباره به صدا درآمد... پیرزن مطمئن بود این بار خداست . اما........... زنی بود که از پیرزن طلب پولی کرد تا برای کودکان یتیم و گرسنه اش نانی بخرد .
پیرزن که خیلی عصبانی بود با داد و فریاد زن فقیر را از خانه اش دور کرد . شب شد اما خدا نیامد . پیرزن با نا امیدی رو به آسمان کرد و گفت : خدایا تو مگر نگفتی که امروز به خانه ی من میایی ؟
ندا آمد :
" منم پروردگارت ، ای بنده ی ظاهربین،من سه بار به خانه ات آمدم اما تو هر دفعه بدتر از قبل مرا از خانه ات دور کردی و در را به رویم بستی ."
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: پیوندهای روزانه:: :: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
82807
2
8
شهر آشوب آخرشه به خدا [124]
سایت طبیان [74]
وبلاگ صمیمی مژگان جونم [59]
ساناز جونم [159]
بهار شیطون [218]
پرپر جونم [79]
خانم سمیرا کشاورز [112]
یاس کبود عزیزم [246]
پرواز جونم [221]
داداش یاسین گلم [127]
[آرشیو(11)]
نویسندگان وبلاگ :
فرشته ناصری[0]
می خندم که نگویند خندیدن بلد نبود ، وگرنه این دنیا خنده نداره ، گریه براش بهتره ..........
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
سرگرمی و تفریحی متعلق به داداشم سجاد:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::
همش سه تا از پر حرفی های ساغر گل
مناجات با خدا
درباره ی ساغر گلاب