• وبلاگ : ساغر هستي
  • يادداشت : پيرزني که خدا مهمان او بود
  • نظرات : 9 خصوصي ، 18 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    سلام ساغر جان ممنون كه به ديدارم اومدي و ممنون كه به سوالم جواب دادي تو اولين نفر بودي توي اين كامنت كه به سوالم جواب دادي داستان خيلي خيلي خيلي زيبايي بود من كه هيچ وقت خدا رو از خودم نميرونم باورت ميشه يك بار فقط 500 تومن توي كيفم بود يك بچه ي گدا جلومو گرفت خورد كه نداشتم سر ظهر هم بود نميتونستم از جايي پولمو خورد كنم همون 500 تومن رو بهش دادم و خودم با پاي پياده برگشتم خونه ؟ راستي منظورت لينك بود يا لوگو فكر كنم منظورت لينك بود اره؟ خيلي خانمي زود پيشم بيا منتظرم
    پاسخ

    مرسي که امدي برنسس رويايي ... آفرين به تو با اين همه مهربونيت ......
    + يگانه 

    سلام ساغر جان

    تو دختر فوق العاده اي هستي

    و سليقه ات در طراحي وب لا ك ات حرف نداشته و زيبا ترين وب لا ك اي بوده كه ديدم

    توبايد دختر با خدايي باشي ؟

    داستانت خيلي قشنگ بود

    پاسخ

    ممنون از اين همه تعريف شما ...... بازم بياييد ....

    سلام ساغر هستي

    داستانك زيبايي را كه نوشتي خواندم. با خودم فكر كردم چند دفعه خدا سر زده به سراغ من امده و من يا در رو باز نكردم و يا ردش كردم!

    دوست دارت

    Penpal

    پاسخ

    ممنون که امديد ...................بازم بيا ....................
     <      1   2