ساغر هستی
86/11/21 :: 7:52 عصر
پیرزنی در خواب به خدا گفت : خدایا من خیلی تنها هستم آیا فردا به خانه ی من می آیی ؟ ندایی به او گفت : فردا خدا به دیدنت می آید .
پیرزن از خواب بیدار شد ، خانه را جارو کرد و چند تا نان خرید ، سپس خوشمزه ترین غذاها را که بلد بود پخت ، بعد نشست و منتظر خدا ماند ...
چند دقیقه بعد صدای زنگ درآمد.پیرزن با عجله در را باز کرد پشت در پیرمرد فقیری بود از او خواست تا غذایی به او بدهد. پیرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست ..
نیم ساعت بعد زنگ خانه به صدا درآمد این بار کودکی بود که از سرما می لرزید و از پیرزن خواست تا از سرما امانش دهد ، اما پیرزن در را بست و غرغرکنان به داخل خانه برگشت . غروب شد . زنگ خانه دوباره به صدا درآمد... پیرزن مطمئن بود این بار خداست . اما........... زنی بود که از پیرزن طلب پولی کرد تا برای کودکان یتیم و گرسنه اش نانی بخرد .
پیرزن که خیلی عصبانی بود با داد و فریاد زن فقیر را از خانه اش دور کرد . شب شد اما خدا نیامد . پیرزن با نا امیدی رو به آسمان کرد و گفت : خدایا تو مگر نگفتی که امروز به خانه ی من میایی ؟
ندا آمد :
" منم پروردگارت ، ای بنده ی ظاهربین،من سه بار به خانه ات آمدم اما تو هر دفعه بدتر از قبل مرا از خانه ات دور کردی و در را به رویم بستی ."
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: پیوندهای روزانه:: :: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
82776
9
3
شهر آشوب آخرشه به خدا [124]
سایت طبیان [74]
وبلاگ صمیمی مژگان جونم [59]
ساناز جونم [159]
بهار شیطون [218]
پرپر جونم [79]
خانم سمیرا کشاورز [112]
یاس کبود عزیزم [246]
پرواز جونم [221]
داداش یاسین گلم [127]
[آرشیو(11)]
نویسندگان وبلاگ :
فرشته ناصری[0]
می خندم که نگویند خندیدن بلد نبود ، وگرنه این دنیا خنده نداره ، گریه براش بهتره ..........
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
سرگرمی و تفریحی متعلق به داداشم سجاد:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::
همش سه تا از پر حرفی های ساغر گل
مناجات با خدا
درباره ی ساغر گلاب